معرفت شناسی احساس در منظومه عرفانی بهاءولد و مولوی

نویسندگان

دانشگاه تهران

چکیده

احساسات انسانی برای بسیاری منظومههای معرفتی، نقشی مناقشه‌برانگیز داشته و امری مسئله-ساز بوده است. در این میان، هرچند سنّت‌های عرفانی، غالباً چنین احساساتی را جدّی گرفته و حتی بنیان‌های معرفت را بر «دلایل دل» استوار ساختهاند، در عین حال, کمتر به گونه‌ای منقّح، ساز و کار حصول معرفت از طریق احساسات انسانی در این هندسههای عرفانی مورد بحث واقع شده است. این مقاله بر آن است تا این ساز و کار را در منظومه عرفانی بهاءولد و مولوی، واکاوی نماید. نگارنده با تمرکز بر واژگانی چون «مزه» و «بو» در ادب این دو عارف، و نیز استخراج مؤلّفه هایی چون «آمادگی درونی» و «نظر دوستی به هستی» در اندیشه ایشان، می کوشد تا در پرتو صراحت لهجه کمنظیر بهاءولد، ابهامات موجود در اندیشه مولانا در باب تأثرات درونی را شفاف-تر سازد. به این منظور، با ارائه شواهد فراوان از معارف و مثنوی نشان داده شده که عواطف از منظر این دو عارف، منبعی موثّق برای کسب بصیرت است و خصلتی معرفت شناختی دارد؛ و بالطّبع در این معنا در مقابل تعقّل قرار ندارد. همچنین حیثیت معرفتی احساسات و تأثرات درونی در اندیشه این دو عارف باعث شده که ایشان تأکیدی بر خصلت متمایز و منحصربه فرد تجربه دینی ننمایند و برای حصول معرفت، منعزل شدن از حواس انسانی را طلب نکنند. این امر در اندیشه بهاءولد صراحت دارد و نگارنده کوشیده آن را در منظومه معرفتی مولانا، بازیابی و بازخوانی نماید.

کلیدواژه‌ها

دوره 4، شماره 1 - شماره پیاپی 7
7
فروردین 1387
صفحه 153-168
  • تاریخ دریافت: 09 بهمن 1401
  • تاریخ بازنگری: 06 مرداد 1403
  • تاریخ پذیرش: 09 بهمن 1401
  • تاریخ انتشار: 01 فروردین 1387