نویسندگان
چکیده
جستار پیش رو این انگارۀ محتمل را به چالش میکشد که «تصوف، مولود فقر و برآیندِ محرومیت افراد فرودستِ جامعه است». شواهد دال بر کاستیها و در مواردی کذب چنین انگارهای بسیار است. بنا به گزارش بسیاری از منابع تاریخی و تذکرهای، فرادستانی چون ابراهیم ادهم، شبلی، علاءالدولۀ سمنانی، داراشکوه، غزالی، شمس تبریزی، مولوی و دیگران در حالی به تصوف روی آوردهاند که خود از تموّل مالی، منزلت علمی یا مناصب دولتی عالی برخوردار بودهاند. در صورت پذیرش و مسلّم گرفتن این واقعیت، چالش بعدی به انگیزههای فرادستان از گرویدن به تصوف مربوط خواهد بود. پژوهش حاضر با رجوع به ادبیات صوفیانه و نیز با بهرهگیری از آراء مشهور روانشناختی اندیشمندانی چون یونگ، ادلر و مازلو و تطبیق آنها با احوال فرادستانِ معنویتگرا صورت پذیرفته است و یافتههای آن حکایت از این دارند که ناکارآمدی علوم عقلی در کشف حقیقت، تلاش برای یافتن اطمینان قلب، معناجویی، خودشکوفایی، تسکین غم غربت، مهار نفس، عبودیت، سرخوردگی از عوامل مادی در سعادت انسان، رؤیاهای صادقه و بصیرتها نقش بسیار اثربخشی در معنویتطلبی و گرویدن فرادستان به تصوف بازی کردهاند.
کلیدواژهها