نویسندگان
دانشگاه تهران
چکیده
مرگ در مثنوی، امری دفعی نیست که به یکباره اتفاق افتد و کوس ختم حیات را بکوبد، بلکه پدیدهای است ساری در متن زندگی، که انسان در حیات جسمانی خود بارها آن را تجربه میکند یا میتواند تجربه کند. این اندیشه از آنجا میخیزد که مولانا مرگ را اعم از مرگ جسمانی و دارای مراتب و گونههای گوناگونی میداند. به نظر او، خواب، تکامل انسان، خلق مدام و موت اختیاری، گونههایی از مرگ در زندگی دنیویاند. شاید در نگاه نخست، به نظر آید که بیان او در این موارد، بیانی مجازی است و مولوی، قصد تشبیه و نمادسازی دارد، اما مبانی اعتقادی که در پس آنها وجود دارد، از یکسو و نتایجی هم که وی از مرگ بودن آنها میگیرد از سوی دیگر، نشان میدهد وی آنها را گونههایی از مرگ میداند، نه تشبیهات و نمادهایی برای مرگ. از آنجا که مولانا در شناخت، قائل به تجربه است: «درنیابد حال پخته هیچ خام» با این گونهها نیز معمولاً به مثابه تجربههایی از مرگ برخورد میکند، زیرا در پی ایجاد شناخت نسبت به مجهولترین مسئله و ملموس ساختن آن و در نتیجه، زدودن هراس ناش از جهل است؛ اگرچه اغلب آنها ناآگاهانهاند.
کلیدواژهها