نویسندگان
چکیده
خورشید، مهر و آفتاب از عناصر پرکاربرد در حوزه ادبیات فارسی به ویژه در شعر عرفانی و در شکل نماد و کاربرد آن در نماد حق و وحدت است. مقاله حاضر علاوه بر پرداختن به جنبههای نمادین خورشید در مثنوی مولانا و دلالتهای آن، با بررسی تمام ابیات مثنوی درباره خورشید و آفتاب و نیز منابع مرتبط با اسطوره و کهنالگو، در پی یافتن ریشهها و پیوندهایی برای این کاربردهای نمادین در اسطوره و اصل و منشأِ توجه به خورشید و خورشیدستایی در شعر مولاناست. در این راستا آنچه روزنههایی رو به پاسخ میگشاید، موضوع صور نوعی و مثالی است که در ناخودآگاه جمعی شاعر به شکل نماد بروز و ظهور مییابد. به عبارتی مولانا آنچه از صفات طبیعی خورشید و کهنالگوهای مرتبط با آن در ذهنیت بشری بوده است، در ناخودآگاه جمعی خویش دارد؛ باوری که درباره نور و خورشید بر اساس آیات قرآن و نیز جهانبینی و نظام خاص فکری خویش دارد نیز به او ایده میدهد تا سخنش درباب خورشید از سویی روی به سوی اسطوره و اندیشههای مهرپرستی داشته باشد و از سویی از آن فراتر رفته، معانی موردنظر و اندیشههای عارفانهاش را در قالب نماد خورشید و بر محور نماد حق بسط دهد. پژوهش حاضر در صدد است تا با تکیه بر روش توصیفی_ تحلیلی، بازتابشهای نقش اسطورهای خورشید را در مثنوی مولانا مورد بررسی قرار دهد.
کلیدواژهها